تنهایی
روزی میرسد ... بی هیچ دلیلی ... بی هیچ خبری ... با کوله بار تنهایی هایم ...
در جاده های بی انتهای این دنیای عجیب راه خواهم افتاد ...
من که غریبم ... چه فرقی دارد کجای این دنیا باشم ؟ همه جای جهان تنهایی با من است ...
ادامه مطلب
روزی میرسد ... بی هیچ دلیلی ... بی هیچ خبری ... با کوله بار تنهایی هایم ...
در جاده های بی انتهای این دنیای عجیب راه خواهم افتاد ...
من که غریبم ... چه فرقی دارد کجای این دنیا باشم ؟ همه جای جهان تنهایی با من است ...
تنهای تنها مانده ام
اندر خم این دنیا مانده ام
با کوله باری از غصه و غم
با یک دل شکسته
برای رسیدن به باور زندگی تلاش میکنم
اما هنوز برای رسیدن راه را نیافته ام
نمی دانم آیا راه همین بی راهه هست
یا
من در خم این بی راهه اسیر گشته ام
سکوت اتاقم را دوست دارم
و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست
بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد
تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد
حتی با برق نگاهم
چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام
چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود
نامه های زیادی برایت نوشته ام
زیر خیسی چشمانم تمام صفحات آن خیس شده است
هر بار می نویسم و می خوانم برایت
اما نمی دانم چرا خداوندا صدایم سکوت دارد
یا خداوندا خواسته های من و آررزوهای من به گوشت نمی سد
مگر صدای قلب تپیده شده را نمی شوی
که فریاد مرا از میان خط خط نوشته هایم نمی شنوی
خداوندا فریاد می زنم برای اینکه جز تو کسی نیست
خداوندا ساختن از آن توست
پس بساز برای ما!???
هنوز هم وقتی باران می آید دستهایم را به قطرات باران می سپارم می گویند باران رساناست شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند .